ـ تک پارتی جونگ کـ وک[زندگیه خوبـ!....]
پاهاش رو با ترسی که باعث لرزش دستاش شده بود بدنش رو حرکت داد
اخرین قدم رو برداشت
وارد عمارت شد که با صدای بم و عربده پسر رو به رو شد
جونگ کوک:کجا بودی؟ها؟!
_ه..هی..س..سرم داد نزن من فقط با دوستم بیرون بودم
جونگ کوک:چشمات داره حقیقت رو فریاد میزنه
_پس چرا اگه حقیقت رو میدونی ازم سوال میپرسی
جونگ کوک:چون حدس میزدم انقدر احمق نباشی که که خودت رو برای مرگت اماده کنی
_و فکر کنم تو ام انقدر دیوونه نیستی که منو بخاطر این اشتباه یا کار خوبم بکشی
جونگکوک:پس بزار نشونت بدم چقدر دیوونم
_بس کن..خودت هم میدونی کاری که کردم اشتباه نبوده
جونگ کوک:من حتما تصمیمش رو داشتم که کاری کردم حامله بشی،مگه ازت خواستم سقطش کنی؟ها؟؟
_...نمیخوام زندگی یکی دیگه هم به گند بکشی
جونگ کوک:زندگی گند؟دلت یه زندگی خوب میخواد؟
_معلومه که دلم یه زندگی خوب میخواد
جونگ کوک:چطور زندگی ای؟
_یه زندگی با ارامش و عادی یه زندگی ای که کسی وجود داشته باشه که واقعا عاشقم باشه دوسم داشته باشه
جونگ کوک:میخوای همچین زندگی ای بهت کادو بدم؟
شاید بهتر از این هم باشه
_منظورت چیه؟
جونگ کوک:میخوای به صورت سه بعدی نشونت بدم نظرت چیه؟
_نمیدونم منظورت چیه ولی کنجکاوم بدونم منظورت رو
اسلحش رو روی شقیقه دختر گذاشت
توی چشمای هم زل زده بودند
دختر میدونست اگه پلک بزنه اشکی که تو چشماش جمع شده
روی گونه اش سر میخوره
پس چشماش رو بست تا بدون اینکه غرورش بشکنه یا ضعیف بنظر بیاد بمیره...
جونگ کوک:اینم زندگی ای که میخواستی وقتی کسی میمیره همه تازه میفهمن باید دوستت داشته باشن
پس قراره از این به بعد ادم هایی رو ببینی که دوست دارن!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
اخرین قدم رو برداشت
وارد عمارت شد که با صدای بم و عربده پسر رو به رو شد
جونگ کوک:کجا بودی؟ها؟!
_ه..هی..س..سرم داد نزن من فقط با دوستم بیرون بودم
جونگ کوک:چشمات داره حقیقت رو فریاد میزنه
_پس چرا اگه حقیقت رو میدونی ازم سوال میپرسی
جونگ کوک:چون حدس میزدم انقدر احمق نباشی که که خودت رو برای مرگت اماده کنی
_و فکر کنم تو ام انقدر دیوونه نیستی که منو بخاطر این اشتباه یا کار خوبم بکشی
جونگکوک:پس بزار نشونت بدم چقدر دیوونم
_بس کن..خودت هم میدونی کاری که کردم اشتباه نبوده
جونگ کوک:من حتما تصمیمش رو داشتم که کاری کردم حامله بشی،مگه ازت خواستم سقطش کنی؟ها؟؟
_...نمیخوام زندگی یکی دیگه هم به گند بکشی
جونگ کوک:زندگی گند؟دلت یه زندگی خوب میخواد؟
_معلومه که دلم یه زندگی خوب میخواد
جونگ کوک:چطور زندگی ای؟
_یه زندگی با ارامش و عادی یه زندگی ای که کسی وجود داشته باشه که واقعا عاشقم باشه دوسم داشته باشه
جونگ کوک:میخوای همچین زندگی ای بهت کادو بدم؟
شاید بهتر از این هم باشه
_منظورت چیه؟
جونگ کوک:میخوای به صورت سه بعدی نشونت بدم نظرت چیه؟
_نمیدونم منظورت چیه ولی کنجکاوم بدونم منظورت رو
اسلحش رو روی شقیقه دختر گذاشت
توی چشمای هم زل زده بودند
دختر میدونست اگه پلک بزنه اشکی که تو چشماش جمع شده
روی گونه اش سر میخوره
پس چشماش رو بست تا بدون اینکه غرورش بشکنه یا ضعیف بنظر بیاد بمیره...
جونگ کوک:اینم زندگی ای که میخواستی وقتی کسی میمیره همه تازه میفهمن باید دوستت داشته باشن
پس قراره از این به بعد ادم هایی رو ببینی که دوست دارن!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
۳.۴k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.